رادین ترسووووووووووو
جونم مامانی دیشب واست توپهاتو در اوردم ولی نمی ونم چرا انقدر ازشون ترسیده و خودتو کنار می کشیدی و از ترس همه اش با نگرانی چشات بهشون بود. منم که دیدم اینجوریه. برشون داشتم تا وقتی بزرگتر شدی برات درشون بیارم. دیشب یه اتفاق دیگه هم افتاد اونم این بود که بابا تو رو رو کاناپه گذاشته بود. من مواظبت بودم ولی نمی دونم چطوری ظرف یک هزارم ثانیه قل خوردی و از رو کاناپه با سر افتادی مردم از ترس و نگرانی تو هم خیلی خیلی گریه کردی باز خوبه کاناپه جای تیز نداره و رو فرش افتادی ولی بازم حتما درد داشتی که اینجوری گریه کردی. آخه تو خیلی صبوری عشقم مگه خیلی بترسی یا دردت بگیره که گریه کنی. آخییییییییییییییییی مامانی از ترس ضعف ک...